ای عشق به شوقِ تو گذر می ...

ساخت وبلاگ
داشتیم با خواهرم حرف می زدیم؛ که خواهر زاده ام به شیرینی جلو آمد کمی نزدیک انگشتانم خم شد با هیجان گفت: ــ خاله! ــ جانِ خاله! الهی خاله فدات شه.. ــ خاله! ناخنات چقد بلند شده! بعد کوچولوی شیرینِ من ریز خندید. با خنده به انگشتانم نگاه کردم گفتم: ــ آره خاله قربونت بره. آخه می خوام ناخن هام رو بلند کنم! خواهرم گفت: ــ مامانی، حتما خاله می خواد دستاش رو لاک بزنه خوشگل کنه هر سه خندیدیم. در حالی که این طور نبود فقط دوباره دوست داشتم بلندشان کنم. ــ می خوای ناخن هات رو لاک بزنم؟ بدو برو لاک های خاله رو بیار! با شوق رفت همه لاک هایم را از جلوی میز آرایش بغلش گرفت آورد جلویم ردیف کرد. ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 171 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:30

همان طور که در پیاده رو داشتم می رفتم و توی خودم بودم خانومی روبرویم سبز شد! تعجب کردم. سلام کرد با لبخند بهش سلام دادم. خسته و کلافه پرسید: ــ نمی دونید بیمه کجاست؟ ــ نه.. شرمنده.  خندید و با لحن صمیمانه ای گفت: ــ توی این مسیر هم میومدی به چشمت نخورد؟! خنده ام گرفت متبسم جواب دادم: ــ نه.. من سرم پایین بود راه می رفتم تو فکر بودم حواسم نشد. ــ خیلی گشتم میگند این طرف هاست اما.. ــ بهتره ازین نمایشگاه اتومیبل بپرسید اونا حتما آشناترند می دونند. تشکر کرد رفت. و من دوباره غرق در افکار شلوغم راهم را ادامه دادم. خسته و گرسنه. ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 194 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:30

هوا خیلی سرد بود بی حوصله محوطۀ دانشگاه را قدم می زدم تا امتحان شروع شود. نود درصد دانشجوها کتاب و جزوه به دست، تند تند برای امتحان می خواندند. اما من برای این که در صف کسل کننده تحویل لوازم نایستم، کتاب و کیف نیاورده بودم. دانشجوهای اطرافم که از کنارم رد می شدند کمی متعجب نگاهم می کردند؛ که چه خونسرد و بیکار بی کتاب قدم می زدم. تا اجازه ورود دادند وارد سالن شدم. به راحتی صندلی ام را پیدا کردم. سوال ها اولش راحت بود همه را راحت جواب دادم اما آخرِ سوالات سخت شد حتی یکی دو تا هر چه فکر کردم یادم نیامد در کتاب دیده باشم به هر حال حوصلۀ مکثِ الکی سر سوالات را نداشتم کارم که تمام شد برگه را تحویل دادم از گرمای دلپذیر سالن وارد هجوم سرمای حیاط دانشگاه شدم؛ دانشجوهای امتحان بعدی باز با جدیت درس می خواندند و حرف می زدند. قیدِ اتوبوس را زدم و تمام مسیر را تا مقصدم پیاده رفتم. مسیر خیلی طولانی بود؛ چندین چهارراه و خیابان پشت سر گذاشتم بیشتر از یک ساعت طول کشید تا رسیدم اما احتیاج داشتم تنهایی قدم بزنم. بعد از ده سال، دوباره این خیابان ها را پیاده طی کردم ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 176 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:30

پسرم حرفم را گوش نکرده بود و می دانست که از دست او عصبانی ام؛ اما بچه  پرّو، صدایش را برایم بلند کرده بود و عصبانی جوابم داده بود  من هم در سکوت تنهایش گذاشته به آشپزخانه ام رفتم می دانم این بهتر از دعواست. یک ساعت بعد برای این که دلم را به دست بیاورد و با من آشتی کند، آمد اتاقم گفت: ــ مامان! آرام و خونسرد اما جدی جواب دادم: " بله.. " گونه ام را بوس کرد و کاغذی را جلویم گرفت. دیدم با آبرنگ نقاشی کشیده است؛ من و خودش و پدرش را کشیده بود و بالای نقاشی نوشته بود: " مامان عزیزم دوستت دارم " .  در دلم لبخند زدم و گفتم: " خیلی ممنونم عزیزم منم دوستت دارم " اما از حالت جدی ام کاملا خارج نشدم بگذار متوجه شود که حرف های خوبی نزد. خنده ام گرفت فهمید هوا هنوز ابری است، ساکت اما خندان با پدرش رفت بازی کنند. ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 184 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:30

مرد زندگی..!

چطور می توانی طوری حرف بزنی که زن در زندگی احساس ناامیدی کند؟!

همان طور که زن وجودش آرامش و شادیِ مرد هست؛

مرد هم باید به گونه ای رفتار کند و زندگی را برای زن تامین کند که دلش آرام گیرد!

نه اینکه پریشان شود یعنی فردای من چه خواهد شد.. نه اینکه نگران از یک خریدِ ساده باشد.

ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 171 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:30

ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 185 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:30

با این که روی صندلی نشسته بودم سرم گیج می رفت دستی به پیشانی ام کشیدم کمی تب داشتم سرفه هایم شروع شده بود برخاستم رفتم آشپزخانه ام فکری برای نهار بکنم؛ که از سرگیجه تعادلم را از دست دادم خوردم به دیوار اُپن. با خودم حرف زدم: ــ وای.. چرا این قدر سرم گیج میره.. پسرم تلویزیون تماشا می کرد شنید گفت: ــ مامان می خوای امروز مدرسه نرم، سرت گیج میره مراقبت باشم؟ ــ نه خوبم الان کمی کلوچه می خورم خوب میشم. خنده ام گرفته بود وروجک دنبال بهانه بود فقط مدرسه نرود! این ها ترفندش بود! ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 203 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:30

ــ چقدر زمزمه کردن این آهنگ رو دوست دارم.. حالمو خوب می کنه. دانلود آهنگ بسیار زیبای " کنار تو "  کنارِ تو چه آرومم ، چه آرومی کنار من توو چشمای تو آرومه، چِشای بی قرارِ من تو میفهمی، که خوشحالم ، تو میفهمی، دلم تنگه تو میدونی که خواب من ، کدوم شبهاست که بی رنگه تو مثل آسمون ساده، مثِ پرواز آزادی مثل دل بستگی امنی ، مثِ لبخند ، آبادی یه پروانه ــَم که تووی باد ، میخوام توو دستِ تو جا شم میخوام وقتی که دلگیرم ، توو آغوش خودت باشم میخوام وقتی دلت تنگه ، غمت رو شونه هام باشه اگه اشکی توو چشماته ، مسیرش گونه هام باشه کسی جز تو نمیتونه ، منو عاشق کنه هم درد کسی جز من نمیتونه ، تو رو عاشق کنه برگرد کنارِ تو چه آرومم ، چه آرومی کنار من توو چشمای تو آرومه، چِشای بی قرارِ من ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 186 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:30

نمی دانستم چه کار کنم تکلیف خودم را نمی دانستم به هر حال هنوز وقت رفتن نشده بود و زود بود که حاضر شوم روی تختم دراز کشیدم خوابم نمی برد فکرم درگیر نبود نیاز به خواب داشتم اما نمی شد. یاد امتحاناتم افتادم از تختم برخاستم پشت میز کارم نشستم سیستم را روشن کردم؛ وارد سایت دانشگاه شدم. خودم امیدوار بودم. وقتی نتبجه کار را دیدم از خودم تعجب کردم بیشتر از آنچه فکر می کردم امتحانم را خوب داده بودم. از چهارده نمره، ده نمره را گرفته بودم. دوست نداشتم از اتفاقاتم با کسی حرف بزنم؛ الان وقتش نبود، همه درگیر بودند و کسی فعلا فرصتی برای من نداشت. یک نفر هم به اعترافم گوش می کرد کافی بود. فقط برای تشکر از آن همه شهریه که همسرم خرجم کرده بود تصمیم گرفته بودم که هر طور شده امتحانم را عالی بدهم. وگرنه انگیره ها در من مُرده بود. کاش از لحاظ مالی زیر دینِ همسرم نمی رفتم. کاش مجبورم نمی کرد که ادامه دهم. ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 148 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:30

ــ بسه اینقدر نخور! سیر میشی اونوقت دیگه شام نمی خوری!

ــ باشه مامان باشه.. بذار یه کم دیگه شکمم بخوره سیر شه!!

توی دلم خندیدم . دوباره در ادامه ی حرفش گفت:

ــ آخه می دونی من همیشه با شکمم تصمیم می گیرم نه با عقلم!

از خنده منفجر شدم! می دانم با آن همه جست و خیز و بدو بدو دوباره گرسنه اش می شود.

ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 167 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:30